به خاطر غبار زوار کربلا نسوخت
بعد از مدتی جمال الدین متولد می شود چون به حدّ جوانی رسید مادرش او را از نذر خود با خبر می کند لاجرم با مادرش از عقب زواریکه از موصل عبور کرده بودند رفت .
چون به مسیب رسید، دید زوار از جسر عبور کرده اند همان جا توقف کرد تا هنگامی که
مراجعت کردند آنها را به قتل برساند. در کناری کمین کرده بود که در همین حال خوابش
برد در عالم رؤ یا دید قیامت شده ملائکه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش
او را نسوزاند وبه او اثر نکرد.
ملک جهنم خطاب کرد به آتش ، چرا او را نمی سوزانی ؟
آتش گفت : غبار (زوّار) کربلا به او نشسته است ، او را بیرون آوردند، شستشویش
دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند. ملک گفت : چرا دیگر
او را نمی سوزانی ؟ آتش گفت : شما ظاهر او را شستید اما غبار داخل درجوف او شده !
از خواب بیدار شد و از آن عقیده فاسد برگشت و مذهب تشیع را اختیار کرد و مشغول
مداحی حضرت امیرالمؤ منین (ع) شد و بعضی می نویسند آمد کربلا و بعضی شعراء به او
این شعر را نسبت داده اند.
اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَیْنا لِکَیْ تَلْقی اِلا لَه قَریرَ عَیْنِ
فَاِنَّ النّارَ لَیْسَ تَمُسُّ جِسْما عَلَیْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَیْنِ
یعنی اگر نجات از آتش می خواهی پس زیارت کن آقا امام حسین (ع) را زیرا غبار زوار
حسین (ع) بر او نشسته باشد. (1)
پاورقی
1- دین ما علمای ما، 154