شهدای پایگاه نبی اکرم (ص)

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۴، ۱۱:۴۵ - █▄█ █ █▀█ ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ ) █▄█ █ █▀█
    عید شما هم مبارک
پیوندهای روزانه

حمله لودرها!

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ق.ظ

324.jpg

خدمت سربازی ام که تمام شد، وارد جهاد شدم و از همان سال اول ورود، سه چهار نوبت به جبهه اعزام شدم.

مرحله اول در سال 1361 بود که همراه با تعدادی از دوستان جهادی به بستان رفتم. آقای حق شناس فرمانده ما بود و آقای خدامراد سالاری نیز مسئولیت عملیات را به عهده داشت.

در یکی از عملیات ها که قرار بود در چزابه انجام شود، ما در خط گیر کردیم. حاج آقا کارنما در همان عملیات زخمی شد. عملیات ناموفقی بود. به همین دلیل ما را دو شب بعد به منطقه طلائیه بردند. در طلائیه هر شب صد متر خاکریز می زدیم. دوستم دهقان پور همان جا به شهادت رسید و من و بیژن آسوبار هم ترکش خوردیم. چند ساعت بعد آقای رودباری ما را با آمبولانس به اهواز رساند....

از فردا کارمان را دوباره شروع کردیم وقتی مشغول کار می شدیم، صدای دستگاه ها به قدری بود که متوجه هیچ چیز نمی شدیم. وقتی کارمان را تعطیل می کردیم و بر می گشتیم، تازه می فهمیدیم آتش دشمن چقدر سنگین بوده و اطرافمان چه گذشته است! فاصله دشمن تنها 200 متر بود و اگر سرمان را کمی از خاکریز بالا می بردیم، در دید مستقیم دشمن واقع می شدیم.

یک شب که ماموریت داشتیم 10 کیلومتری خاکریز بزنیم، چنان مشغول کار بودیم که متوجه پیش روی خود نشدیم. سه لودر و سه بولدوزر داشتیم و سعی می کردیم هر چه سریع تر ده کیلومتر خاکریز بزنیم و برگردیم، اما بدون اینکه بفهمیم دست به چه ریسک بزرگی زده ایم 20 کیلومتر خاکریز زدیم و جلو رفتیم.

عراقی ها که فکر کرده بودند نیروهای ایرانی با تانک و لودر حمله را آغاز کرده اند، پا به فرار گذاشته و عقب نشینی کردند. آنها فردای آن روز تازه متوجه شدند که مرتکب چه اشتباه بزرگی شده اند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۳۰
فرمانده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">